Mahshid
من در قسمت دوم خودمراقبتی، کامنت های جالب و قابل تاملی گرفتم ...
👈موارد زیر مطرح شده بود:
1) به دیگران کمک میکردم چون حس بی ارزشی داشتم
2) به این نتیجه رسیدم که دیگه خودم را هلاک برای کسی نکنم
3) باید طرف مقابل رو بسنجیم ببینیم چطور شخصیتی داره و کمک پذیر هست یانه و در مورد غریبه ها هم نظرم اینه تا جایی که ضرر جانی متوجه کسی نمیشه کلا دخالت نکنیم...
4) قدردان بودن در قبال خوبی ها به زندگی برکت میاره
من به این نتیجه رسیدم که خودمراقبتی مبحثی هست که در مواردی میتونه برای همه آدم ها یه نسخه باشه و در موارد دیگری هر کسی خودش باید بسنجه...
1) مثلا وقتی تو جاده هستیم و دو طرف مون بیابون هست و یه ماشین تقاضای کمک میکنه، میتونه راهزن باشه! که این روزها خیلی هم زیاد شدند...
خودمراقبتی اینجا برای همه یه نسخه است ...باید زنگ بزنیم به امداد و یا ارگانهای مربوطه تا کمک برای اون فرد ارسال بشه نه اینکه خودمون بایستیم...این ایستادن ریسک بزرگی هست و حتی به قیمت جان و یا تجاوز میتونه تموم بشه...
2) کمک های جنس دیگری هم وجود دارند که میتونه برای هر شخصی فرق کنه ...
سبک زندگی و باورهای ما و ظرفیت درونی مون، خیلی روی این کمک ها موثره
کمک کردن به دیگران به صورت داوطلبانه (کمک هایی که اگر انجام ندیم، کار اشتباهی نکردیم)، همانطور که از اسمش پیداست، کاملا داوطلبانه است ...یعنی من باید توان بدنی و روحی خودم را بسنجم ...
وقتی که از سنجیدن خودمون صحبت میکنیم ، اسمش میشه :خودمراقبتی
مثلا:
مادرهمسرم قراره رب بپزه :
آیا من بدنم خسته است و بعدش از کار و زندگی می افتم و کشش بدنی ندارم؟
اگر کشش بدنی نداشتم که قضیه منتفی میشه ولی اگر داشتم، میرم سراغ گزینه "توان روحی"
اگر بعد از کمک کردن از من تشکر نکرد چی میشه؟
اگر به من یه شیشه رب هم نداد چی میشه؟
اگر به من یه شیشه داد، به جاری ام دو شیشه داد چی؟
اگر اینبار رفتم، دفعات بعدی دیگه انتظارش بالا رفت چی؟ میتونم بیخیال بشم و مدیریت کنم؟
این سوالات را شخصی از خودش می پرسه که هوش EQ اش رشد کرده باشه ...
من وقتی نتایج منفی یه موضوع را بررسی کردم و جوابم این شد: من میرم که رب بپزیم ...این بررسی به من یه لباس میپوشونه ...لباس "مراقبت"
یعنی اگر جلسه پختن رب، دارای عواقب ناخوشایند بود، سریعا از درونم این جواب میاد: مهشید تو با علم به همه این موضوعات رفتی ...حالا بازم دفعه بعد میری؟ اون موقع جواب "بله" یا "خیر" من با یک تجربه به دست اومده و میتونم راحت تر نتیجه بگیرم که این روند را ادامه بدم یا نه ...اگر با وجود تجربه منفی ادامه دادم، بازم هوش EQ ام در جریان کار هست و آسیبی به من نمیرسه و میتونم مدیریت کنم...
👈 در مورد کمک پولی هم همین هست:
مثلا فرض کنین، بعد از اینکه پولی را به شخصی دادم متوجه میشم اون شخص سرم کلاه گذاشته و خودش را فقیر نشون داده تا پول مفت بگیره...
اگر شخص، عاقلانه به موضوع نکاه کنه، اولش به عواقب اون کار فکر میکنه ...مثلا من میدونم که کمک در محیط مجازی 100 درصد اشتباه هست و انجامش نمیدم...کمک به دوستم را هم زمانی انجام میدم که مطمئن باشم راست میگه و خودمم اون پول را نیاز نداشته باشم و به عواقب و نتایج منفی بعد از آن فکر کرده باشم ...گاهی هم ما به آدمی کمک میکنیم بر پایه اعتماد...که اعتماد زمانی رخ میده که بارها اون فرد تست شده باشه ...
👈 حالا میریم سراغ کارهایی که داوطلبانه و خداپسندانه برای همکار و دوست و مردمی که نمیشناسیم انجام میدیم و ناامید میشیم...
مثل مشاوره دادن در مجازی و ناسپاسی فردی که مشاوره شده را در نظر بگیرین...
این مثال قسمت قبلی خودم بود که برام رخ داده بوده
اینجا میخوام در مورد "استاندارد" صحبت کنم
استاندارد و یا سبک زندگی من تاثیر مستقیم در این قضیه داره...
💡 من به باورهایی رسیدم که اسمش را گذاشتم "رسالت مهشید در زندگی"
این کلمه از اعماق وجود من و باورهای من اومده بیرون ...جایی از درونم که لوله کشی نمیشه به نتایج و یا عواقب اون کار ...
جایی که میگه: تو نیکی میگن و در دجله انداز ...
جایی که کاربر فریما تو قسمت قبل نوشته بود که جایی گیر افتادم و ماشینی من را رسوند به مقصد ...
همون جایی کاربر ندا نوشته بود "برکت"
من از سال 97 که شروع به نوشتن در سایت دیگری داشتم و از تجاربم گفتم و به خیلی ها هم راهنمایی تا جایی که بلد بودم دادم، زندگی ام عجیب شد ...
اینکه کسی چیزی را بلد باشه یه مبحثه ...اینکه زمان بذاری و بنویسی و به طرف، زمان خودت را تخصیص بدی چیز دیگری...وگرنه خیلی ها علم و تجربه دارند و من حتی سر سوزنی از علم اونها هم به حساب نمیام...
زندگی من وقتی میگم عجیب شد یعنی حس میکنم روی دستان خدا سوار شدم ...جاهای زیادی خداوند را ملاقات کردم ...مثل این هستش که خدا صدها جا به خاطر همون خوش نیتی، لباس مراقبت پوشونده بر من ...
این اونقدر محسوس و اونقدر زیاد بود، که باعث شد سایت بزنم و بازم با شوق بنویسم ...
اما:
✅ قبل از اینکه هر کمکی به کسی داشته باشم، اولویت بندی میکنم...
مثلا یه شب داشتم جواب سوال یه کاربر مجازی که گرفتار بود را میدادم، همسرم گفت بریم پیاده روی...من لپتاپ را رها کردم و رفتم! این به معنای کم ارزش بودن پیام اون فرد نبود چون ذوق انجامش را داشتم ...ولی اولویت من نبود...
اولویت من اول زندگی شخصی و خودم و بدنم و روحم هست و اگر وقت و انرژی ای بود برای دیگران...
✅خودمراقبتی یعنی اول مراقب خودم و زندگی ام باید باشم...
من اینطور با خودم به نتایج خوب رسیدم:
وبلاگ من و نوشتن، هم حال خودم را خوب میکنه و هم انشاله حال کسانی که مخاطبم هستند...پس منتی نیست.نمیتونم فردا به خودم بگم وای مهشید چقدر وقتت تلف شد! چون اینجا رسالت من بوده و من با رسالتم شاد هستم...
حتی فردی بوده که مراقبش بودم و نگران کنکور و حالش و... حقیقتا 100 خودم را گذاشته بودم ...در انتها هم قدردان نبود و دیدم جایی ناسزا هم گفته ...من رسالتم و توانم همین بوده...اگر بازم نیاز به کمک از طرف من داشته باشه کمکش میکنم با حفظ اولویت های خودم...
#خودمراقبتی #دکتر_جوردن_پیترسون #تله_قربانی #انرژی_مادر #