Mahshid
📌 آرامش وجودی، اولین قدم برای کاریزماتیک و قوی شدن است.
13 سالم بود
با تیم بسکتبال نوجوانان رفته بودیم مشهد برای مسابقات...
خوابگاهی، میزبان شده بود و ما همه در یک سالن اسکان گرفتیم...
وضع مالی ام خوب نبود...
برای این سفر 14 روزه، دو بلوز و دو شلوار خونگی با خودم برده بودم و یک چمدان کوچیک...هر روز یه دست میپوشیدم و روز بعد می شستم و اون یکی را میپوشیدم...
بچه ها لباس های زیاد و قشنگی داشتد و هر کدوم چند چمدان آورده بودند...
اولین سفری بود که طولانی باید یه جا با بقیه زندگی میکردم...تو ذهنم تصوری از مُد و یا تعداد زیادی از لباس های متنوع نبود که بخوام حتی نگرانش باشم...ولی تو سفر فهمیدم که این لباس هام، هم دمده است و هم خیلی کمه برای این مدت...
یک شب بازی گروهی می کردیم ....یکی میرفت بیرون و ما تو اتاق چیزی را کاندید میکردیم و اون میومد و حدس میزد...
بچه ها لباس من را سوژه کردند...روی لباسم تصویر میوه هایی بود...یکی از میوه ها انجیر بنفش بود ولی نمیدونم چرا شبیه پیاز افتاده بود...
20 سوالی شروع شد...
می پوشنش ....تکراریه ...یک روز در میون دیده میشه ...یه میوه بدبو هم داره و ....
داشت به لباس من میرسید ....من ولی شکنجه میشدم...
بازیکن تاپ تیم بودم و دوستانم من را دوست داشتند و منم اون ها را دوست داشتم ...ما همگی کوچیک بودیم و اونا قصدی نداشتند...
شوخی بود ولی من خجالت کشیدم...
دوست مون برنده بازی شد و لباسم را حدس زد...
بازی تمام شد و من موندم و روزهای باقیمانده از 14 روز سفر و تکرار و بو و پیاز و ...
اون روزها من نه میدونستم سایه های شخصیتی چیه و نه میدونستم کتاب نیمه تاریک وجودی چیه...
حس هام این بود:
👈 کاش لباس های متنوع و قشنگی داشتم...باید مثل مینا دوستم سبز و زرد را ترکیبی بخرم شبیه برزیلی ها....
👈چقدر حسودیم میشه بهش...چقدر با اون ترکیب لباس خوشتیپ شده و میدرخشه...
ولی من از مینا طلبی نداشتم ..
من مهشید بودم و اون مینا بود...من مهشید بودم و اونها همگی دوستان من بودند...
من مثل اونها نبودم!
میدان رقابتم شد خودم با مهشید....فردا بازی خیلی خوبی کردم...هر موقع ناراحت بودم قوی تر میشدم و بهتر بازی میکردم...
بچه های تیم بردشون را مدیون بازی خوبم بودند....
شاید چیزی در تربیت والدینم بود که باعث شد من میدان رقابتم خودم باشم ...نمیدونم چی بود که اینقدر روی پای خودم بودم...به جای پایین کشیدن دیگران، سعی کرده بودم بپذیرم که کمبود هایی دارم و باید خودم حلش کنم....
با این خاطره قسمت دوم زن کاریزماتیک و قوی را ادامه میدم:
🔔 ما انسان هستیم و حس های منفی و مثبت زیادی در طول روز سراغ مون میاد و کاملا هم طبیعی هستش...
✔️ مثلا امروز اومدی سرکار و متوجه ترفیع همکارت شدی و صدای درونت اینه: چرا اون؟ چرا من نه؟ منی که مثل تراکتور کار میکنم...این صداها همگی طبیعی هست.
✔️ مثلا استوری جاری ات را می بینی که کادوی روز زن را استوری کرده و صدای درونت اینه: چرا من کادو نگرفتم؟ چرا همسر من، من را نمیبینه؟ اینم طبیعی هست.
✔️ دوستت با ماشین جدیدش میاد و صدای درونت میاد بالا که پول از کجا آورد؟ خوش به حالش...چرا من نمیتونم بخرم با اینکه جون میکنم؟ این صدا هم طبیعی هست
و کلی مثال های دیگه ...
نکته مهم اینها چیه؟
✔️ این که کاملا طبیعی هستش که به عنوان یک انسان، چیزهایی را بخواهیم که داشته باشیم...
✔️ این کاملا طبیعی هستش که مغز ما میپذیره چیزی که برای دیگران رخ داده میتونه برای ما هم باشه و مغز حسرتش را میخوره که این کارِ شدنی، چرا برای من نشدنی است...
✔️ کاملا طبیعی هستش که طلب کنیم....که بخواهیم...که جای خالی یک آرزو و یا کادو یا موقعیتی را حس کنیم...
وقتی ما سرما میخوریم، تب میکنیم...متوجه می شیم که در بدن مون مشکلی پیش اومده...تب و لرز و گلو درد، یه واکنش فیزیکی واضح هستش که حس کردن آن کاملا محسوسه و ما خودمون میگیم: من مریض شدم...نیازه دارو بخورم و بخوابم ...باید سوپ بخورم و....
ولی وقتی درد روحی داریم، اصلا نمیگیم مریضیم ...متوجه درد نمیشیم...درمانش را هم نمیدونیم ...تازه چیزایی به روح مون میدیم که درد را تشدید می کنه و تب روح را تبدیل میکنه به تشنج!
مثلا شروع میکنیم متلک گویی به افراد...زیرآب زنی پشت همکارمون...بدگویی جاری و خواهر شوهر را پیش شوهرمون کردن...
اینها باعث میشه که ما آرامش را از دست بدیم...روح مون را ملتهب کنیم ...به مرور تبدیل به زنی می شیم که همه میگن این حسوده...این تنگ نظره ...این چشماش شوره ...این ....
وقتی دچار یه مقایسه یا یه حسادت هستیم و روح مون درد میگیره، باید این درد را به رسمیت بشناسیم...
تو کتاب نیمه تاریک وجود همین را میگه
✅ به رسمیت شناختن حسادت و تنگ نظری...
✅ سرکوبش نکن...بذار بیاد بالا...
✅ بذار باهات حرف بزنه ...
✅ صداهای درونت را خاموش نکن ...
✅ به این صداها بها بده...
✅ وقتی میپذیریم که صدایی هست ...دردی هست ...اون وقت میتونیم بریم سراغ درمان درستش...
سوالات درستی را یاد میگیریم بپرسیم و جواب ها منطقی و واقعی میشه:
✅ آیا خوشی های دیگران را اگر از بین ببرم، اون خوشی به سمت من میاد؟ نه!
✅ آیا من از اونها طلبی دارم؟ نه!
✅ آیا اونها صاحب اون چیز هستند و باید از اونها بخوام؟ نه!
نیمه تاریک وجود را وقتی بهش بها میدی و خاموش و سرکوبش نمیکنی، این میشه:
من مهشیدم، حسودی میکنم، در حسرت مانده ام، چیزهایی که مینا داره را میخوام ...ولی از اون طلبی ندارم...
من خودم باید کاری کنم برای خودم...
من باید راه های مذاکره با دوستان، مدیر، همکاران، همسر و ... را یاد بگیرم...من مهشیدم و اون مینا...من مهشیدم و اون مریم...
✅میدان تلاش من با ورژن قبلی ام شکل میگیره...جنگ بیهوده با آدمها ندارم....
بزرگترین دستاورد این قضیه، این هستش که من صاحب یه آرامش و صاحب هدف میشم...تمرکزم میاد روی خودم ...توانایی هام را می بینم ...
ما فکر میکنیم که وقتی با کسی اینجوری جنگ میکنیم، وجهه اون کم و وجهه ما بالا میره...ولی حقیقت این هست که بازنده روحی و جسمی این داستان مائیم!
یک زن کاریزماتیک صاحب آرامش درونی است و در آرامش تحلیل میکنه که چه کنه:
👈 اگر زنی را دیدین که در آرامش داره رشد و پیشرفت میکنه، از حرف مدیرش هول نمیشه, از اخراج نمیترسه, وجهه اش بالاست, نسبت به جاری اش وضع مالی پایین تر و یا امکانات کمتر داره، ولی صاحب نظرتر هست و احترام بیشتری بهش میذارند و....
همه اینها به دلیل رشد درونی خود اون خانم هست.
👈 در کوتاه مدت ممکن هست کسی بتونه جایگاهی را با مکر و حیله به دست بیاره ولی کم کم اون را از دست میده...
👈آرامش قدرت زیادی میاره...
روی کاغذ، خیلی تیم های ورزشی هستند که به نظر میاد برنده مسابقه میشن ولی در میدان، اونی که متمرکزتر بوده و آرامش روحی اش را حفظ کرده و درگیر حواشی نشده، برنده است...
چه بسا بازیکنان بزرگی که، روز بدی در زمین داشتند چون درگیر حواشی شدند ...یادشون رفته مهارت و توانایی هاشون کافیه برای موفقیت، و نیازی به چیز دیگری ندارند...
💡 تمرین و پیام این قسمت: تلاش برای شنیدن صدای درون مون و رسیدن به آرامش بود.
#خانمی_که_شما_باشی #کاریزما #آرامش #10