Logo
دیجی بها

خانمی که من باشم (قسمت هشتم)

Mahshid

 
حس و حال این روزهای مهشید

 

1) باور دارم انرژی ما آدمها و مخصوصا خانمها، روی همه چی موثره...مثلا سفره هفت سینی که با عجله باشه یا فقط برای رفع تکلیف باشه ...و یا فقط برای عکاسی و زرق و برقش مهیا میشه...خیلی از نظر انرژی فرق داره با سفره ای که دل و قلب و انرژی ات همراهت هست و می چینی.
سفره امسالم را با عشق چیدم...همون عشقی که باعث شد برای هفت سین مادرمم اقدام کنم.
مادرم سال قبل نچید...میگفت باید در خونه خودم باشم نه خونه مردم...آخه مادرم را برده بودیم اجاره نشینی تا خونه را براش فراهم کنیم ...امسال ولی دوست داشت بچینه ولی نتونست بره بازار...رفتم و براش وسایل را خریدم.
این عشق پشت سفره است و دیده نمیشه ولی اونایی که نتیجه را میبینن، حس خوب و انرژی پشتش را دریافت میکنن...

 


هفت سین خودمم با عشق و به دور از تجملات و زرق و برق چیدم...همسرم تا اومد دید، خوشش اومد و تعریف کرد و عکس گرفت...

 

2)منتظر دیگران نیستم به من انرژی بدن...زنگ بزنن ... سر بزنن...تبریک بگن ...به یادم باشند...
داشتم دیشب به مسیح میگفتم که چه روزهای خوبی هست نه؟
اینکه فلان دورهمی، چیزایی را بهمون توصیه کردند و منتظر بودند ما انجامش بدیم...ما هم گفتیم باشه
ولی اون کاری که خودمون میدونستیم به صلاح مون هست و درسته را انجام دادیم
دقیقا رسیدم به نقطه ای که به دیگران توضیح نمیدم و مخالفتی ندارم و کار خودمم میکنم ...این بلوغ خیلی خوبه و پر از آرامش...سی سالگی به بعد خیلی خوبه:) هم انرژی داری برای کلی کار...هم حرف مردم مهم نیست برات...هم در لحظه بیشتر زندگی میکنی...

 

3) یه متنی این اواخر خوندم: اینکه وقتی غم را به هم بزنی، نتیجه اش بازم غم هست...
وقتی صبح و ظهر و شب با غم زندگی کنی، فردا صبح بازم غم میاد در خونه ات ...انگار منطق جهان هستی این مدلی چیده شده...
ولی وقتی شاکری...طبیعت را حس میکنی و زندگی میکنی...قلبت را روشن نگه میداری و اجازه حسد و کینه و نفرین و بدخواهی بهش نمیدی، راه هم برات باز میشه..مسیرت روشن میشه ...گره های زندگی ات باز میشه...

استادم واژه ای را اختراع کرده بود به اسم غم مقدس!

مثلا:
غم کودک کار
غم خشکسالی
غم زلزله زده های بم
و....


چه خوبه آدم غم مقدس داشته باشه...برای هم نوعت ناراحت بشی...اگر کاری از دستت برمیاد بکنی...اگر کاری از دستت برنمیاد، بی توجه رد نشی مثل آدمی که اصلا براش مهم نیست...

 

منم یه واژه ای اختراع کردم به اسم غم امیدوار

 

غمی که باعث میشه پس از هر شکست، درس بگیری و قوی تر ادامه بدی و دوباره پلن هات را بچینی و دوباره بری تو دل کار.

مثل غم کنکور قبول نشدن که دوباره باید پرانگیزه تر تلاش کنی...
مثل غم نداشتن یار که باید برای معرفی خودت و آشنایی با ادمها وقت بذاری...
مثل غم بی پولی که باید کاری براش بکنی‌...

اما برخی غم ها ادم را می بره به پرتگاه نابودی!

مثل حسادت، کینه، بخل، تنفر و...

 

یه دوست خوبی دارم که اگر می دیدم بقیه، پشت سرش حرفای دروغ میزنن، همیشه دفاع میکردم و با اون ادمها وارد بحث می شدم...اما یه مدتی است که دیگه این کارم نمیکنم‌..
چون اونایی که پشتش حرف میزنن؛ واقفن که دوستم ادم خوبی هست و موفق هست و در واقع دلیل این کارشون حسادت هستش...
دوستم میگفت که این جماعت "نقطه زن" خوبی نیستند...بلد نیستند چی بگن که به هدف اصابت کنه ...اینایی که میگن نقطه من نیست...
دیدین یکی الان بهتون میگه زشت...فردا هم میگه ...دو ماه بعدم میگه ...تکرار میکنه ...
وقتی تو سلول به سلولت باور داره که زیبا هستی، خب این نقطه تو نیست ...
دوستم به من گفت که تو هم همینطور شدی درسته؟ چون عکس العملی نمی بینم داشته باشی روی خیلی حرفها...
به خودم نگاه کردم، به نکته جالبی اشاره کرد...
فکر میکنم بلوغ یعنی همین...اینکه ما امپراطور سرزمین وجودی مان هستیم و دیوارهای امپراطوری ما، عزت نفس ماست...تیری از این دیواره ها نمیاد تو سرزمینت...مردم چیزی از زندگی ات می دونن که خودت بهشون نشون دادی و روی همون ها نقطه زن میشن:) ولی اونها دقیقا جایی بوده که رشد کردی و یا شکست هایی بوده که ازشون پیروزی ساختی...البته اینکه آدم ها مشغول زدن نقطه های اشتباه باشن بد نیست...چون اینطور برات بی خطر میشن...میدونی که مشغول چیزای امن هستند و در تو اثری نداره ...

 

غمی که این روزها دارم و گذاشتمش در دسته مقدس ها، این هستش که برای آدمهایی که تیرهای اشتباه میزنن، خیلی ناراحت میشم و حتی برای اونایی که تیرهای درست میزنن هم ناراحت میشم...قبلا دلم میخواست بهشون چیزی بگم و در جنگ لفظی، شرکت کنم...ولی الان جنگ بیهوده نمیکنم چون شدیدا دلم میسوزه...نه اینکه فکر کنین از این مدل دلسوزی ها که طرف را لِه کنم و حس حماقت بهش بدم نه!
به این معنی که میدونم استعدادهاش را ندیده...توانایی هاش را مدفون کرده...شکوفا نشده...جای اشتباه ایستاده
...میتونست مثلا الان آرزوهاش را زندگی کنه ...هر آرزویی مثلا دانشگاه...مهاجرت ...عشق ... شادی ...پول ...نمیدونم هر چی که تو ذهن آدمهاست برای پیشرفت...
ولی الان در حال بد و بیراه گفتن به دیگران هستش...مکان این ادم با این توانایی ها اینجا نیست ...
خیلی از ادمها اینطوری میشن متاسفانه ...چون سرزمین وجودی شون خشکیده و بهش نرسیدن...هر زنی که در این جایگاه باشه، یعنی یه زن مدفون شده در زندگی، که میتونست برای خودش و جهانش غوغا کنه ولی ...

 

این روزها نسبت به کسی حس خشم و یا ناراحتی ندارم...فقط ناراحت میشم که چرا اونجا ایستادن... فکر میکنم رشد فکری خیلی خوبی داشتم...اینکه لایه های زیرین آدمهای این مدلی را ببینی ...اینکه اینقدر اذیت نشی از اونها...اذیت شونم نکنی...شاید بگی حق شون هست که اذیت شون کنی ولی من فکر میکنم حق شون نیست...چون کسی که سرزمین نداره و  آواره است واقعا زدن نداره ...یه پناهگاه بهش نشون بده که تو اون پناهگاه بتونه کمی آرامش داشته باشه و  فکر کنه و برای ساختن خودش و جهانش قدمی برداره...   حکایتش مثل این هستش  که چون در اصفهان بارون نمیاد، و به شهرهایی که بارون میاد فحش بدیم وقتی سرزمین وجودی ما خشک شده، طلبی از سرزمین بقیه نمیشه داشت ...باید خودمون کاری کنیم...   4) فکر میکنم جهانم وسیع تر شده...اینکه ادمها را خط خطی نکنم...یعنی زیر یکی خط سبز نکشم ...زیر یکی خط قرمز...از هر کسی که چیز درستی میگه، بیاموزم...

 

صفر و صد فکر کردن، باعث میشه خیلی از قسمت های سرزمین دیگران را نبینی ...

 

مثلا اگر امروز با یکی اختلاف اعتقادی داری، قرار نیست به شیشه های خونه ش سنگ بزنی...قرارم نیست دور خونه خودت سیم خاردار بذاری که اونا نیان تو...
تازه میتونی با همون ادم، بری تو حیاطش چایی هم بخوری و در مورد چیزای مشترک حرف بزنی...

 

عجیب هست که من در نوجوانانی که سبک زندگی شون را اصلا نمیتونم درک کنم و فاصله ما انگار به اندازه قرن ها شده ،نقاط مشترک با خودم دیدم... رفتم باهاشون معاشرت کردم و دیدم که ای دل غافل! چقدر میشه در مورد خیلی چیزها تبادل نظر داشت...چقد میشه اشتراک پیدا کرد ...وقتی ذهنت را میذاری روی سیاه و سفید کردن آدمها، به ذهنت محدودیت میدی که خیلی چیزها را دیگه نبینه و این باعث میشه چیزای خوب در آدم ها را هم نبینی...

 

5)کمی زیبایی تقدیم تون کنم...

ویوی روبروی خونه مون به وقت بارون (اونم بارون که سایه اش سنگین بود تو زمستون)

 

 

ویوی پس از بارون

 

 

  عکس روی پست هم عکس لباس مورد علاقه ام در این روزهاست...میپوشم حس خوبی میگیرم  خانه وجودم ساخته شده و لباس گل گلی به تنش کردم   

 

#خانمی_که_شما_باشی  #مهشید #10