Logo
دیجی بها

آنچه قسمت توست از کنارت نخواهد گذشت(قسمت 1)

Mahshid

 

 

میشناختمت...دیده بودمت...
نه کششی از سمت تو بود و نه دلبری از من!
نه زیبایی خیره کننده ای داشتم که عنان از کف بدهی و نه گلزاری بودی که اکثرا برایش دست و پا بشکنند..‌.
دنبالت نبودم و دنبالم نبودی...

یه انسان معمولی در برابر یک انسان معمولی ...

۷ فروردین بود...از من خواستی همدیگر را ببینیم...گفتم دیر هست برای بیرون آمدن...گفتی یک ساعت کافی است...
ساعت ۷ شب قرار گذاشتیم...دغدغه ات، برگشتن قبل از ساعت ۹ درب خانه ما بود و مرتب ساعتت را چک میکردی ...
در آن شب هرگز نمی دانستم در این قرار معمولی با دو آدم معمولی با صحبت های معمولی، قرار هست یک خاطره بزرگ در زندگی ام ثبت شود!

سالها از آن شب گذشته...شبی که من در اوج یک انسان رشد یافته بودم...انگار یک نقطه کانونی بود... نقطه‌ای  که پرتوهای نور، پس از تابیده شدن به سطح، در آن نقطه به هم می‌رسند.
من یک دختر آرام شده و شاد و با خنده های از ته قلب بودم که لاک یکی از ناخن هایم خشک نشده بود و به مو و روسری ام چسبیده بود؛ چون وقت ندادی یه روز دیگر بدون عجله همدیگه را ببینیم...

اما تو هرگز در این سالها آدم عجولی نبودی ...انگار عجول بودن در آن شب و در آن نقطه کانونی باید می بود تا چیزی در جهان ثبت شود... 

ما در آن شب نه عاشق شدیم نه وابسته....فقط شاد بودیم و می خندیدیم و برگشتیم به خانه هایمان...

و من آرام آرام شناختمت ....و تو آرام آرام در قلب من جای گرفتی  ...

آن روزها آنقدر شاد و پر نشاط بودم که تصور نمی کردی یک دختر رنج کشیده و با گذشته ای سخت باشم ...

اما تو محرم ترین و مرهم ترین، برای تمام رنج های گذشته ام بودی؛ درک کردی و با من ماندی و عاشقم شدی....

 

 #دوران آشنایی  #مهشید  #ازدواج   #قسمت #3