Mahshid
من واقف بودم دوران سوگواری بعد از کات، سخت و جانکاه هست ولی حتما می گذره و در این گذر، غم و ناراحتی به مرور کم میشه ...
ممکن هست غم حذف نشه ولی قطعا بعد از گذر از این روزهای سخت، زندگی راحت تر می گذره...
من اینها رو تو آموزه های کلاس سفر زندگی استادم یاد گرفته بودم ...
قبلا روزای سخت داشتم و نمی تونستم باهاش کنار بیام و یا برم سرکار و همه چی تعطیل می شد...آدم، این مواقع راغب هست فقط بره تو خودش و تو جمع نباشه...اما این بار چون بهش واقف بودم و آگاهی داشتم ، بلند شدم و کارایی که تو کلاس بهم گفته بودند را شروع کردم انجام بدم ...مثل تعطیل نکردن کارهای روزمره و رفتن سرکار...و حقیقتا خیلی سخت بود...می گم سخت در واقع کلمه کم آوردم، شاید واژه جانکاه بهتر باشه...
برای همین وقتی کات می کنین، این مورد را توجه کنین که برای همه هست و دورانش هم می گذره و فقط باید دوام بیاری و نشینی یه گوشه...
✅ با هر مشقتی بود رفتم سرکار...
کارم اینقدر شلوغ بود که زمان راحت تر می گذشت و فرصت نداشتم بشینم غم بخورم!
تایم کاری که تموم شد من یه حمله عصبی وحشتناک را تجربه کردم که برخی از مواردش مثل حملات پانیک بود ...انگار یهویی حقیقت های زندگی ام هجوم آوردن تو مغزم و اضطراب گرفتم و بعدش شدیدا حس مرگ داشتم! تو ذهنم لحظات مرگ رو تجسم می کردم و تلاش برای مرگ می کردم و ضربان قلبم خیلی رفت بالا...
رسیدم تو ماشین نفس نفس می زدم، عینک آفتابی گذاشتم و اولین قطرات اشک که اومد، سبک شدم و اون حمله رد شد ...
ضربان قلبم پایین اومد...
باید از عینک آفتابی ام تشکر کنم... خیلی اون روزها آبروداری می کرد من چند ماه همین مدلی موقع برگشت از خونه گریه می کردم!
میگن بعد از کات، دوران سوگواری داریم مثل یک معتادی که می خواد ترک کنه و باید متوجه باشه که این سختی ها طبیعی هست و دورانش تموم میشه...
اول بدنت درد میگیره و به تخت می بندن که دوباره سراغ مواد نری و هفته های بعدی مواد از بدنت کم کم میره ولی ذهنت هنوز معتادشه و تا دو سال ممکن هست ذهنت بازم بره سمت مواد...بعد از دو سال دیگه می تونی ادعا کنی از نظر ذهنی قوی شدی و اعتیاد رفع شده...
کات کردن هم همین هست...هفته اول دیوانه وار رفتار می کنی...کم کم می پذیری و برمی گردی به زندگی عادی و بعد از چند ماه حتی می بینی که روزی رفتی سر قرار جدید در حالیکه تو هفته اول حتی فکر اینکه بری پیش یکی دیگه هم نمی کنی و غیر ممکن به نظرت میاد ...
خلاصه اینکه در اون روزها، ایمان من بسیار پایین بود...با خدا اصلا صحبت نمی کردم ...
خیلی خیلی سرکار جدی بودم...اونقدر کار میکردم که باعث شد موفقیت های شغلی خوبی پیدا کنم ولی این میزان کار کردن برای همکارانم هم عجیب بود ...فکر می کردند مدیریت حقوق خاصی در نظر گرفته که من اینجوری دارم خودکشی می کنم!
#دوران_سوگواری
#دوران آشنایی #مهشید #ازدواج #قسمت #3