2) طلا در تاریکی نهفته است! (قسمت 2 سایه ها)

Mahshid

 

تصویری که در مطلب قبلی گذاشتم را دیدین ؟ 


تصویری از مغز یک آدم که تار عنکبوت گرفته...


معمولا تار عنکبوت در جاهایی پیدا میشه که مدتهاست کسی سر نزده و تمیز نکرده و زندگی ای در جریان نیست...

 

✅ ما قرار هست تار عنکبوت ها را پاک کنیم و یه چیزایی را بهتر ببینیم ...

 

✅ما قرار است جاهایی در ذهن مون را ببینیم که خیلی وقت است حتی خودمونم ندیدیم چه برسه به دیگران...


✅ چراغ قوه برداریم و نور بتابونیم ...


مثل زیرزمینی که مدتهاست وسایلی داخلش هستند که خاک گرفته و میری می گردی و می بینی یه وسیله قدیمی را اگه احیا کنی، می تونی ازش استفاده کنی...

وقتی یک دختر کوچولوی چهار- پنج ساله هستیم، خیلی دلربایی و لوندی و ناز داریم...

اگر پدر و مادرمون بچه ای را بغل کنن و نازش کنن، راحت بدون فکر کردن به قضاوت دیگران، حسادت یا حساسیت را نشون می دیم...گریه می کنیم ....جنجال می کنیم تا دوباره محبت والدین را فقط مال خودمون بکنیم...
برای رفتارمون از قبلش فکر نمی کنیم که اگر این کار را کردم بقیه میگن چقدر حسوده ...

کم کم تو زندگی هامون، متوجه باید و نبایدها می شیم ...

آخه اگر دختری باشی که حسودی ات را نشون بدی، خیلی بده! منزجر کننده است...

اگر  که به  آدمی با سن و سال بالا، بگی حسود، احتمال زیاد برآشفته میشه و حتی حسود یه فحش تلقی میشه براش! ما خیلی زشت می دونیم یکی به ما بگه حسودی...

هر چقدر بزرگتر می شیم، حسادت به شیوه های مختلفی در ما خودش را نشون میده! بقیه می فهمن ما حسودیم اما خودمون شیوه نمایشش را تغییر دادیم و متوجهش نیستیم ...

 

مثلا شخصی را در نظر بگیرین که طرفدارانی داره و آدم محبوبی است:


اگر جلوی من از خوبی های به حقی که ازش دیدن تعریف کنند، من می پرم وسط حرف و میگم:
این آدم را بُت نکنین! اون بی نقص نیست...اونم نقص داره ...اونم فلان جا فلان حرف زشت را به من زد ولی کسی ندیده ...

 

تلاش میکنم برای اینکه اون شخص را از محبوبیت بندازم...
آیا من به فکر این هستم که دیگران گول نخورند؟ یا چیز دیگری در من روشن شده ؟

حقیقتا تعریف به حقی که از افراد میشه، نباید در من چنین عکس العملی داشته باشه و  جای حرف من اونجا نیست و باید دلگیری شخصی ام از اون فرد را به خودش بگم نه تلاش برای تو جمع خراب کردنش...

این وقت ها من حسود به نظر میام و اگر کسی به من بگه حسود، به شدت منفجر می شم و بر نمی تابم...
من متوجه نیستم چیزی که ساخته ام و نمایشش دادم همون حسادت هست...
فقط شیوه ابرازش را تغییر دادم تا برچسب حسادت نخورم و نگن چه دختر حسودی هستی!...

 

اینجاست که باید حسادت را به رسمیت بشناسم!!!

 

حسادت، همون رفتار بچگی هامون هست که زشت نبود و راحت نشونش می دادیم و نگران قضاوت دیگران نبودیم...
اونقدر حسادت را به رسمیت نشناختیم که مدل ابرازش را تغییر دادیم و رنگ و لعاب قشنگ بهش دادیم ...مثلا جوری وانمود می کنم که نگران گول خوردن آدم ها هستم برای همین بدی هایی که اون شخص کرده را تو اون جمع می گم...آهای آدمها هوشیار باشین من دارم آگاه تون می کنم و این آدم خوبی نیست گولش را نخورید...

یا جوری وانمود می کنم که آگاهی از حقایقی دارم:
مثلا مریم دوست من هست که لیسانس ادبیات هست و والیبالیست هستش و منشی شرکت...
تو جمع پشت سرش میگم :
مورد داشتیم که طرف درس خونده و ورزشکارم هست ولی تهش شده منشی ...میدونین چیه؟ تازه اینقدر دروغم گفته که بهتره دهنم باز نکنم و چیزی بگم ...آخه من حوصله دردسر ندارم...بذار رازها را فاش نکنم و طرف خراب نشه گناه داره:)‏ بذار آبروداری کنم!

اسم نمی برم از دوستم ولی دقیقا اسم بردم ازش!!
و جمع را می برم تو فکر که چیزایی در موردش می دونم که شما نمی دونین!!

پیش خودمم فکر میکنم که دانای کل هستم و خیلی هم مرام به خرج دادم که در مورد طرف چیزی نمیگم و رازش را نگه داشتم (حالا در مورد مریم چی میدونم؟ یه سری توهمات ذهنی خودم که اثبات نشده و مدرکی ازش ندارم )‏

 

ما حسادت را فقط اسمش رو عوض کردیم و اسم خودمون را گذاشتیم دلسوز و دانای کل و با مرام...


حال مون خوبه ؟ نه ...من مریم را رصد می کنم و بازم حرص می خورم و دلم می خواد اخراج بشه تا آروم بشم...

 

حسادت در کودکی مگه چش بود؟ تازه با مزه هم بود و همه می گفتن چه با مزه...چرا الان بد شده؟ترس از قضاوت داریم؟


بعدها در زندگی های مشترک مون هم نتونستیم واضح به همسرمون بگیم که من نیاز به سفر دارم ...من نیاز به توجهت دارم...بلکه شروع کردیم افرادی که مورد توجه همسرمون بودند را حذف کردن و یا بد جلوه دادن(مثل خواهر و مادرش و ...)‏

 

البته اشتباه نکنین ...ما قرار نیست تو خونه مهشید بشیم آدمهای حسود و بگیم به به چه حسادت قشنگه ...

 

نه!

✔️ قرار هست اول حسادت را به رسمیت بشناسی تا بفهمی کجا حسودی می کنی ...

 

🔎 برای بیرون آوردن روشنایی، باید به درون تاریکی رفت...هر گاه احساس یا میلی را سرکوب می کنیم،قطب مخالف آن را هم سرکوب میکنیم.

 


با سرکوب کردن حسادت، بخشنده نمی شیم!
در برابر هر چه مقاومت کنی، تداوم پیدا می کنه!
ما به بخش هایی از وجودمان اجازه "بودن" نمی دهیم پس مجبور میشیم انرژی روانی زیادی را صرف پنهان نگه داشتن آن بکنیم!

 

#طلا_در_تاریکی

#نیمه_تاریک_وجود  #سایه_های_شخصیتی  #3