Mahshid
خاطره سمی یه خواستگاری:)
من و خواستگارم دو ماهی بود رفت و آمد خانوادگی داشتیم و راه مونم دور بود ...
من هم علاقه خاصی بهش پیدا نکرده بودم ولی خب به عنوان کیس ازدواج بود و ادامه میدادیم ...
همون روزایی بود که من قدرت نه گفتن و رد کردن خواستگار را نداشتم و فکر میکردم علاقه نداشتن من زیاد مهم نیست مهم این هست ازدواج صورت بگیره و نظر خواستگاره مهمه...
یه روز مهمونی خونه خاله م دعوت بودیم که پیام داد داره میاد دنبالم بریم بیرون ...
گفتم خونه خالمم ولی تو بیا دنبالم ....
گفت نه خب به مهمونیت برس و بعدا قرار میذاریم...
حس های خیلی بدی اومد سراغم:
اینکه نکنه من دارم کم میذارم؟
الان از دستم ناراحت نشده باشه؟
رابطه از دست نره؟
بهش پیام دادم گفتم کجایی چیکار می کنی ؟ گفت بیرونم با دوستام آش میخوریم...
به قدری حس بد پیدا کردم که از مهمونی خاله زدم بیرون و ماشین گرفتم و رفتم پیشش!
فکر میکردم الان همه چی خراب میشه چون من خونه خالمم!
و استقبالی هم نشد و نمیخواست از جمع دوستاش جدا بشه و بیاد با من ...چون دیگه با دوستاش قرار گذاشته بود ...
بد برخورد کرد ...
من چی گفتم ؟
گفتم من دوست نداشتم تنهایی آش بخوری و خودم را رسوندم ...
گفت وا من دارم با دوستام آش میخورم ...
اون روز اونقدر عصبانی شد که من را هم برنگردوند خونه و گفت خودت برو...
و من ماشین گرفتم و دوباره برگشتم خونه ...
یه کمی بعد رابطه آشنایی تموم شد...
تا مدتها فکر میکردم اگر همون اول بهش نگفته بودم خونه خاله هستم کارم درست بود و کم گذاشتن خودم را مسبب خراب شدن رابطه می دیدم ...
خواستگارم چه خصوصیاتی داشت؟
از نظر تحصیلات پایین تر
از نظر فرهنگ پایین تر
از نظر طرز فکر کاملا با من متفاوت و از نظر هوشی هم پایین تر
و آدمی بود که معتبر و ارزشمندم نبود و از روابط قبلی خودش زیاد گفته بود و من حس بد پیدا می کردم ولی حسم رو توجه نمی کردم ...راحت میگفت خیلی خلاف داشتم تو زندگیم...
چندین بار با هم دچار چالش شدیم و هر بار من ازش عذرخواهی میکردم و فکر میکردم تقصیر منه ...
جالبه اون هم همین حس را به من میداد که من کم هستم و مقصرم ...
یه بار رفتیم رستوران و شام وقتی برامون آوردن سرد بود و این آقا شروع کرد با عوامل رستوران دعوا کردن ...اونها غذا را بردند و داغ کردند و کلی عذرخواهی و ...
ولی بازم ایشون آروم نشد...
وقتی برگشتیم خونه پیام داد که خیلی بد بود امشب...
بهش گفتم آره رستوران خوبی نبود ...گفت:
تو رستوران های خوب شهر را نمی شناسی و باید زودتر می گفتی اینجا نیاییم ...
و من حس کردم واقعا مقصرم ...
این در حالی بود که پیشنهاد این رستوران از طرف خودش بود!
یه آدم مهر طلب، تو همه موارد اول خودش را مقصر می دونه ...رابطه هم خراب بشه همیشه تقصیر خودش می دونه ...
این آقا اولین باری که اومدند خونه مون، مادرم چادرش تیره بود ...
تو حرفاش این موضوع را موقع کات مطرح کرد...گفت مامانت چادرش مناسب نبود...
داداشت فلان بود...خونه تون بهمان بود و ...
و من خودم و خانواده را مقصر میدونستم...
🔔 فرد مهرطلب زیاد با آدم خودشیفته و باج گیر برمیخوره...می دونین چرا؟
چون خودشیفته ها دوست دارند جایی باشن که دیده بشن و توجه دریافت کنند و مهرطلب ها بلعکس از خودشون می گذرن ...پس جذب هم میشن ولی رابطه ای کاملا سمی تشکیل می دن...
مهرطلب ها اوایل دیدار با خودشیفته ها، خیلی کیس های خوبی هستند چون توجه و تایید میدن ...ولی چند مدت بعد، کاملا نادیده گرفته می شن و به عنوان پادری استفاده می شن (ببخشید من حق مطلب را ادا کردم دیگه)
رابطه خودشیفته و مهرطلب این مدلی میشه :
اگر مهرطلب تو ترافیک بمونه و دیر سرقرار برسه، خیلی زشته و بهونه است و اصلا قابل قبول نیست ...ولی اگر خودشیفته تو ترافیک باشه کاملا حق باهاشه و اصلا هم بهانه نیست ...
مهرطلب و خودشیفته چرا اینقدر به تور هم میخورند؟
چون انرژی ای که مهرطلب ها تو روابط و یا به آدمها می دن همینه..
یا دکمه خودشیفتگی فرد را فعال می کنند و یا کلا با آدم خودشیفته می رن تو رابطه ...
مهرطلب ها مطالبه ای هم ندارند ...مدام به خودشون میگن که من باید خرج احساسی و پولی و زمانی بیشتری بکنم تا رابطه به هم نخوره ...
مهرطلب ها اگر طرف شون قهر کنه بازم خودشون را مقصر می دونن و منتظرن که آشتی بکنن و حتی طرف مقصرم باشه بازم ازش عذرخواهی میکنند...
مثلا از طرف کتک خوردن و طرف ابراز پشیمونی میکنه ...میگن:
من خودمم مقصر بودم که تو را عصبانی کردم که کتکم بزنی!!
#مهرطبی #ترس_از_رهاشدگی #ورژن_ضعیف #نه_گفتن #مطالبه_گری #خودشیفته #6