Mahshid
مطلب قبلی را اول بخونین : بریم سفر(1)
ما همگی موقعیت های سخت را در زندگی مون تجربه کردیم ...
موقعیت هایی که شب موقع خوابیدن مطمئن بودیم این جا ته خط ماست ولی صبح شده و ادامه دادیم ...
گذر زمان باعث میشه:
1) یا مسائل کمرنگ تر بشن؛
2) یا منطقی تر بهش نگاه کنی؛
3) یا حداقل کمی باد به سرمون بخوره و صبر بیشتری داشته باشیم؛
اگر در موقعیتی گیر کردی که افکار خودکشی داری و ته خط را حس کردی، خودکشی را بذار برای دقیقا 40 روز دیگه ...و تو این مدت یه سفر برو ...
دلت خیلی میخواد همین لحظه خودکشی کنی...بگو اول موهام را رنگ می کنم، ناخن هام را لاک میزنم، خاک یه گلدون رو عوض میکنم و یه سفر میرم بعد خودکشی...
همین که اولین تغییرات را میدی، ذهنت یه تکون کوچیک می خوره...ذهنت در اوج تاریکی و سیاهی، رنگ جدید می بینه ...رنگ لاک و رنگ مو و ...
اوضاع خیلی تغییر آنچنانی نمیکنه اونم زمانی که عشقی را از دست دادی یا آبروت رفته و ...ولی ذهنت که 100 درصد میخواست زندگی را تموم کنه، 99 درصد میشه شایدم بهتر...
میدونی ذهن مثل یه ذره بین عمل میکنه موقع ناراحتی ها ....تمام تمرکزمون جمع میشه روی اون ناراحتی...ولی یهویی یه تکونی بهش بدی، متوجه میشه که تمام زندگی در این قسمت تاریک نیست...
👈 من یه سفر قهرمانی داشتم یه تایمی...قبلا گفتم ...اینکه تنهایی رفتم صفه و تلفنم را خاموش کردم و کوه را فتح کردم و تنهایی چایی خوردم و تنهایی برگشتم خونه ...
وقتی اومدم خونه آیا مسیح به ارتباط برگشته بود؟ نه
آیا مشکل حل شده بود؟ نه
اما من انجامش داده بودم ...دلم لک زده بود برای چای شمالی دم کردن تو آلاچیق و خوردن با مسیح، اما اون نبود و من تنهایی چایی خورده بودم!
👈میدونی چی شد؟
دوز ناراحتی و درد صحنه ها و خاطره ها کم شد... نه اینکه محو بشه و حذف بشه نه...فقط دیگه جزو خاطرات غم انگیز بود ...مثل این هستش که یه تشک مشکی رنگ را برداری ببری بذاری تو یه اتاقی و روش ملحفه سفید بندازی...تشک همچنان سیاهه ولی سیاهی را دیگه نمی بینی ولی میدونی سیاهه...
✅ سفر قهرمانی بعد از ظهر اون روز من، فتح صفه بدون مسیح و زندگی کردن و شبیه سازی اون خاطرات بدون اون آدم بود ...
میخواستم مغزم درک کنه و حس کنه که می تونم این کارها را هم تنهایی بکنم...
اون روز خیلی گریه کردم...گریه خودش شفاست ...جلوی اشکم را تو کوه نگرفتم...از کسی خجالت نمی کشیدم...من مهشیدی بودم که باید خودم را به دوش می کشیدم ...
✅ سفر قهرمانی چیزی شبیه همینه ...
موقعی که تصمیم میگیری سفر کنی، بیشترین توجهت به خودت جلب میشه و این خیلی خوبه...
برای همین هست همه مشاورین و روانشناسان در این حالت میگند باید تکونی به خودت بدی..مطمئن باش حالت هم تکون میخوره...
من اون روز یه کوله پشتی میخواستم و قوری و کتری و پیک نیک سفری و ضد آفتاب و یه رژ لب کم رنگ...
یه روسری قرمز سر کردم و به سختی لاک زدم و خوشتیپ رفتم سفر...میدونستم گریه ام میگیره، برای همین چشمام را که عادت داشتم سرمه بزنم، نزدم...گفتم میریزه پایین زشت میشم...حتی به ریز جزئیات هم دقت کردم تا ذهنم بپذیره...
لوازم سفرت را یادداشت کن ...تو ذهنت مرور نکن ..
میدونین چرا میگم بنویسین؟
چون ذهن کارای عملی را خیلی خوب باور میکنه و حس میکنه رفتی از مرحله 1 به مرحله 2...
سفر قهرمانی می تونه یک ساعت باشه، یا نصف روز یا شاید 40 روز ...
مهم شروع کردنشه...
باور نمیکنم این بلا سر من اومده باشه...نه مطمئنم بر میگرده و پیام میده...
من به این قسمت میگم: خوش باوری ابلهانه...
بعد از چند روز : نه نه طاقت ندارم دیگه نمیتونم...خوبه خودم زنگش بزنم ...خوبه بهش بگم نمیتونم و برگردیم به هم...
من به این قسمت میگم: نعشگی ویرانگر
مرحله دوم همون مرحله ای هست که معتادین مواد مخدر، هیچ وقت نمی تونن مواد را ترک کنند...چون در این مرحله وا میدن و همه چی بر میگرده به مرحله اول...
اگر ما از رابطه ای به درستی فاصله گرفتیم ولو اینکه طرف را هم دوست داریم، باید مرحله دوم را با هر مشقتی شده رد کنیم ...برگشتن به همون سرزمین قبلی بدون تغییر، باعث میشه ما بازنده بشیم...
مثلا فرض کنین که چون پسر تصمیم به ازدواج بعد از ماه ها ارتباط نگرفته، کات کردی...خب تصمیم تو درسته ...بعد از یک هفته دوباره دلت تنگ میشه و برمیگردی به همون سرزمین ...آیا چیزی تغییر کرد؟ نه!
تازه این رفتن و آمدن خیلی فرسوده ات می کنه و فقط مواد بهت میرسونه که معتادتر بشی و ترک کردن سخت تر از قبل میشه...
باید بتونی این مرحله از سفرت را رکورد بزنی و بری مرحله سوم ...سخت ترین مرحله همینه...همونجایی که تصمیم میگیری بنویسی و سفر کنی و تنهایی ات را حرمت بدی ...همون جایی که شروع رشد فردی توست...جاییکه تو با خودت روبرو میشی و حس طفلکی بودن داری و تیمارت بر عهده خودت هست نه هیچ چیزی از دنیای بیرون از تو...
همون جایی که خودت را به تخت می بندی که سراغ مواد نری...گوشی ات را خاموش میکنی که سراغ گوشی نری ...
مطمئن می شی در توَهُم بودی ...متوجه می شی که اشتباه زیاد کردی...واقعیت ها تو صورتت میخورند و این دردناکه ولی مرحله دوم را رد کردی و اوضاع بهتره ...
متوجه می شی که مهرطلب بودی و یا آویزون بودی یا باج دادی یا ...چقدر تحقیر شدی و چقدر آبروت رفته ...
من به این قسمت میگم: جستجوگری
مرحله سوم که میشه خیلی کارا برای خودت خواهی کرد...
میری سراغ اساتید...
مشکلات فردی و فکری ات را شروع می کنی حل کردن ...
ارتباطت با طبیعت و خدا بهتر میشه ...
قدرتهای زندگی مثل خداوند این مرحله خیلی به چشم میاد چون باید تکیه گاه امن پیدا کنی...
میفهمی که ورژن ضعیف خودت را باید تیمار کنی...خجالت ازش نکشی...
می فهمی که مهم نبود که جلوی پارتنرت فلان رفتار را کردی و تحقیر شدی مهم اینه که خودت را الان ببخشی و دریابی ...
مرحله ای که فقط به حس خودت و رشد خودت فکر میکنی نه اینکه دیگران و پارتنر سابق چی فکر میکنه و کجاست و ....
#سفر_قهرمانی #منِ_جدید #
2