Logo
دیجی بها

ورژن ناشناخته مهشید

Mahshid

پنجشنبه رفتم کوه و متاسفانه یه جنازه در کوه بود که آوردن پایین و طرف سقوط کرده بود و فوت شده بود...

به هر حال تاثیر منفی خودش را داشت ولی برای من دو تا تاثیر داشت:

 

اینکه منم منم نکنم...

 

کوه نوردا و یا شناگرها، خیلی این منیت رو ممکن هست داشته باشند و جاهای خطرناک را بدون حواس جمعی برن و اینجوری میشه که سقوط میکنند...

البته خدا رو شکر همیشه محتاط بودم و ادعام نشده ولی بازم لازم بود که بهم هشدار داده بشه ...

و مورد بعدی اینکه ما زمان مرگ مون مشخص نیست ...هر لحظه ممکن هست از دنیا بریم به هر صورتی...
زمان زیادی نداریم...
مخصوصا که زمان کم میاد برای عذرخواهی از آدمهایی که آزرده کردیم و یا دلشون را شکستیم و ...

جمعه داشتم در مجازی گپ می زدم و یه کامنت باعث شد از مهشید دور بشم ...
برای همین ناراحت شدم ...

داشتیم با چند نفر گپ می زدیم که یکی از افراد اون جمع بدون هیچ دلیلی شروع کرد بد و بیراه گفتن ...
این آدم را من در کل زندگیم نه دیده بودم نه تا حالا باهاش مکالمه ای کرده بودم...
ازش هم پرسیدم که آیا من جایی حرفی زدم بهت(گرچه مطمئن بودم من در مجازی بی ادبی و بی حرمتی نکردم ولی گفتم شاید جمله ای چیزی بوده که حس بد گرفته)

اما در کمال ناباوری دیدم که دستش خالی بود!

 
 من هیچ وقت هیچ جا چیزی بهش نگفته بودم!

 

وقت زیادی برای نفرت روی من صرف کرده بود و همین کافی بود که حالش بد باشه...وقتی ما نفرت از دیگران داریم بدون دلیل یا حتی با دلیل، یه بار سنگینی را هر روز داریم با خودمون حمل  میکنیم...تاثیرش برای آدمهایی که به سلامت روح اهمیت میدن خیلی مشخص میشه ( آدمهای زیادی براشون مهم نیست دارند با خودشون چه میکنند و اینجا مخاطب من نیستند) 

 

متوجه شدم نفرتش به دلیل اینهاست:

 

من کاری را کردم اونم در شرایطی که محدودیت داشتم و اون بدون محدودیت ها نتونسته انجام بده...

نمیتونست ببینه یکی از پس ماجرایی بر اومده که اون برنیامده ...
این تنگ نظری منجر به نفرت شده بود...
گفت چون تروما داری، پس نمیتونی آموزش بدی و وبلاگ بزنی...

براش نوشتم که همه ما تروما داریم ولی برخی حلش کردند و برخی خیر...
مثلا ترما باعث میشه که به دیگران خشم کنیم من هرگز به کسی اهانت نمیکنم پس عبور از تروما برای من اتفاق افتاده( در لفافه بهش گفتم که تروماهای حل نشده ای داره)...

جوابم را نتونست بده و بازم دستش خالی بود...

 
اما ورژن دیگری از من اومد بالا که اصلا دوستش نداشتم...

 

این ورژن این بود:

کنکاش کردم و فهمیدم این خانم در چه شرایطی خاصی هست و دیدم قبلا سابقه سقط داشته ...
الان بارداری پرخطری را هم داره پشت سر میذاره ...
انگار  که 11 ساله بچه دار نشده اگه درست فهمیده باشم...تحت فشار زیادی هست چون نمیتونه در مهمونی خانوادگی کمک نکنه و باید بره تو مهمونی خم و راست بشه ولی چون سابقه سقط داشت، نمیخواست به دیگران بگه باردارم که دیگران ازش انتظار نداشته باشند...

اولین چیزی که به ذهنم رسید می دونین چی بود؟

 
تو ذهنم لایق بچه داشتن ندیدمش!!!

 

این بدترین حس دنیا برای مهشیدی بود  که رشد کرده بود و از نفرت و کینه و اینها مدتها بود جدا شده بود...

بدتر اینکه به خدا گفتم: این آدم بچه نباید داشته باشه با این اخلاق و تربیت زشتش..

روز شنبه رفتم سر کار و حقیقتا حسم خوب نبود، مشورت کردم با دوستان عاقلم در مورد حسم ...

متوجه شدم که من "آدم" هستم و خیلی دارم به خودم سخت میگیرم و اینکه در درونم از ادمی حس بد گرفتم کاملا طبیعی هست...

و فهمیدم دلیلی نداره بی ادبی آدم ها باعث "هیچ چیزی" نشه در جهان هستی! یعنی بی ادبی این آدم بلاخره یه جایی چیزی را در کائنات به هم میریزه  و این انرژی کار بد آدمهاست...

بی ادبی تاوان داره...

تاوان بی ادبی و بی حرمتی این هستش که طرف حسابت خدا باید باشه و فردی که بهش بی ادبی کردی میتونه  به خداوند شاکی بشه و دودش حتما تو چشمت میره...

اما من موضوعم این بود که چرا این بی ادبی، باعث شد برم و جای خدا بشم؟

 
سپردن به بالا سری کفایت نمیکنه؟ 

 

این ورژنی که چون یه نفر بهت بد کرد، تو بری و زندگی اش را ببینی و بعد جای خدا باشی و بگی خوبش شده، این ورژن را دوست نداشتم... 

دیدم بلوغ رفتاری ام خیلی خوب بود...من بدون خشم با طرف صحبت کرده بودم ... عصبانی نشده بودم... ادب در برابر بی ادبی خیلی کار بزرگی بود و من به راحتی انجامش داده بودم ...

خب چون من از این حرفا ناراحت نمی شم ...

اما در درون خودم خدایی کرده بودم...سپردن را یادم رفته بود ...

من این ورژن خودم را بغل کردم و حالم خوب شد...

 

🔔 سپردن به خداوند بدون باید و نباید کردنها، چیزی بود که قبلا یادش گرفته بودم و باید هر روز هشدارش در زندگی ام باشه که یادم نره...

 

#نیمه تاریک وجود #4