Mahshid
تجربه من در کشف سایه ها اینطوریه که : مثال های کتاب و مطالب مهشید عزیزم رو به زندگی خودم تعمیم میدم. فکر میکنم اگر فلان اتفاق برای من میفتاد من چه رفتاری از خودم نشان میدادم؟ یا الان چه گرهی در ذهنم وجود داره که من رو زندونی کرده و نیمگذاره اون هدفی که میخوام رو دنبال کنم؟ فلان روز که فلان رفتار رو کردم، چه قسمتیش از نظرم درست نبود که بعدش احساس ندامت داشتم؟
فکر میکنم بهتره شما هم اول به وقایع زندگیتون نگاه کنید. حتی به اتفاقات ساده و رفتار ها و واکنش ها. این کمک میکنه از خودتون سوال بپرسید و مطالب رو بگذارید توی فرمول و به سایه پی ببرین. فرض مثال من در یک رابطه ای هستم، یا حتی در خونواده خودم، مدام به دیگران توجه میکنم، کمک میدم، همراهی میکنم ولی چیزی دریافت نمیکنم و به نوعی سرویس دهنده یک طرفه هستم فقط! در این رفتارم تامل میکنم و زیر نظر میگیرمش. متوجه میشم که شدیدا دوست دارم بقیه (بقیه که میگم حتی ممکنه فقط یک شخص خاص باشه مثلا برای من پدرم بود)من رو تایید کنن و ازم تعریف و تمجید بشه. این اتفاقات رو میگذارم توی فرمول: اینکه برای تایید دیگران دارم هرکاری انجام میدم و از خود گذشتگی میکنم و اگر تاییدم نکنن غمگین میشم برمیگرده به مهرطلبی و احساس بی ارزشی. این ها یه طرحواره ست که از یه سایه نشات میگیره. حالا باید آنقدر خودکاوی کنم و دفتر درونم رو ورق بزنم تا متوجه بشم در اون خاطرات کودکی من چه چیزی وجود داشته که این سایه رو روی زندگی من انداخته…
البته من با کاربران کم سنی در کامنت ها برخورد کردم که دارند رشد میکنند و خانواده هاشون را بخشیدن و دنبال مقصر نیستند ...
ولی این تذکر برای مخاطبین دیگر هستش که کامنت نذاشتن و خواننده خاموشن و ممکن هست اشتباه کنند...این هشدار را بارها و بارها از استادم شنیدم ...
عزت نفس اون مواردی است که ما هستیم و درون ما بهش باور داره...تصویری که ما از خودمون داریم...
ما از درون خودمون یه سری گفتگوهای منفی داریم ...یا اینکه از بیرون به ما چیزایی گفتن و میره اون تهِ تهِ درون مون جا خوش میکنه و میشه یه باور ذهنی ...
مثل اینها: من خوب نیستم ... به اندازه بقیه نمیتونم خوب باشم و ...
ریشه این ها در زمان بچگی بوده که والدین مون یا فامیلی آشنایی کسی، به ما اینا را با کنایه و تمسخر و یا جدی گفته و رفته در درون ما ...
اون زمان بلد نبودیم از خودمون مراقبت کنیم ... هنوز درست و حسابی شخصیت مون شکل نگرفته بوده و ...
تازه ممکن هست که تو کوچه و مدرسه یکی اینا را به ما گفته باشه و بعد اومدیم تو خونه و برای مامان و یا بابا تعریف کردیم، و اونا هم ما را محکوم کردند که: آره دیگه! همینه!
خیلی از ما والدینِ نابلد و خام داشتیم و قرارم نیست الان تو خودسازی بریم یقه والدین را بگیرم...
از نظر این نوع والدین، بچه ها باید اسباب خوشی والدین باشن...
وظیفه ما چیه؟ رها کردن مسئولیت هایی که والدین به اشتباه روی دوش ما گذاشتن ...مثلا من مادری کنم برای خواهر و برادرهام... این وظیفه من نیست ...وظیفه من خواهری کردن هست...
ما خودمونم تو سفرهای خودسازی مون خیلی چیزا متوجه شدیم و ممکن بود تا دیروز با یه دوستی بد رفتار کرده باشیم و الان میفهمیم که نباید تخریبش میکردیم و ... پس والدین هم همین طور بودند و خام بودند و متوجه نشدن...
وظیفه من الان که متوجه اش شدم، خودمراقبتی هست...اگر من متوجه نباشم و مراقبت از خودم را شروع نکنم، در روابط آینده ام دچار سانسور میشم! بلد نیستم حقم را مطالبه کنم و سکوت میکنم و وظایف اشتباه را دوباره به دوش میکشم...
مثلا من آدم هستم... اشتباه دارم...من با استعداد هستم ...خوش فکرم...باهوشم...خوش قلبم و ...
کارهایی که میتونم بکنم: مثلا من برنامه نویسم و از پس کدهای پیچیده بر میام...بلدم اگر 2 ساعت فرصت هست، سریع یه غذای خوب بپزم ...
در واقع هر چی مهارت بیشتر، اعتماد به نفس بالاتر میره ...
من میتونم اعضای فامیل را با همدیگه آشتی بدم...
و...
مثلا میخوای آشپزی کنی و بلدم هستی ولی یکی مدام میاد بهت میگه نه بابا تو تهش آشپز نمیشی...امروز این را خوب درست کردی فردا همینم بازم نمی تونی دوباره بپزی و ... هیچ وقت به گرد پای فلانی نمیرسی...اون همه چی را بهترین حالت بلده و ...
دکتر شیری به اینا میگه عمه کتی ها :)))
بخاطر چیزی که هستم مورد تنفر قرار میگیرم...
مثلا من یه پوزیشنی در محل کار داشتم که واقعا سخت بود و آدم ها حاضر نبودند اونجا فعالیت کنند...به صورت داوطلبانه پذیرفته بودمش...چون حس میکردم من از پس اون کار بر میام(در موردش بعدا می نویسم)
ولی همکارانم از من و تلاشم و وقت گذاشتن هام متنفر بودند که دارم اون کار سخت را انجام میدم...ولی هر بار که اعتراض میکردند و من میگفتم خب بیا انجامش بده ...خبری ازشون نبود و حاضر نبودند قدم جلو بذارند...چرا؟
چون سختی کار برای آدم راحت طلب، سخته! ولی پول اون کار براشون شیرین بود و زورشون میومد تو جیب من بره:)
یا در فضای مجازی به دلایل زیادی مردم مورد تنفر قرار میگیرند به دلیل نوع کارشون ...به دلیل درآمدزایی شون و ....
زمانی که کار درستی انجام میدیم و مورد تنفر واقع میشیم نباید نظام ارزشی ما به هم بریزه...اینجا ممکن هست من گفتگوهای درونی بدی با خودم داشته باشم مثل :
چرا این کار را باید بکنم وقتی این همه تنفر ازم هست؟
ولش کنم بهتر نیست و آسوده تر نیستم ؟
اضافه تر: شهامت مورد تنفر واقع شدن در واقع اسم یه کتاب هست...
#شهامت_مورد_تنفر_واقع شدن #عزت_نفس #مقصر #والدگری_معکوس #خود_مراقبتی #تروما #تله_بی_ارزشی #سفر_قهرمانی #معرفی_کتاب