از بازی قربانی بیرون بیاییم

Mahshid

 

1) تله قربانی:

 

همه ما خیلی جاها مورد ظلم قرار میگیریم و بازنده میشیم...
اینجاها ما قربانی ظلم دیگران شدیم ...
هر کسی قربانی میشه، الزاما وارد تله قربانی نشده ها...
تله قربانی اونجاست که به واسطه شکست ها و ناکامی هایی که داریم، شروع کنیم غر زدن و نق زدن که: 

چرا من؟و بعد شروع کنیم خودمون را مبرا از هر مسئولیتی کنیم...


مثلا یک سال کنکور درس نمیخونیم و موفق نمیشیم...هر کی میپرسه میگیم نشد بخونم چون از بچگی خانواده درکم نکردن! تو خونه سر و صدا بود و من چرا باید برم کتابخونه؟ اونا باید درکم کنند...

همین جایی که ما شروع میکنیم " کاری انجام ندادن و منفعل شدن" چون که دیگران فلان نوع رفتار نمی کنند، اینجاها ما رفتیم تو بازی قربانی...

 

👈 اگر کنکور قبول نشدی دو دسته مقصرن:خودت و خانواده ات!

 

نمیشه همه تقصیرها را بندازی گردن اونا و منفعل بشینی یه گوشه...

 

🔔 جایی که ما در زندگی مون تمام اتفاقات را میندازیم گردن والدین و مدرسه و کنکور و ...اونجا رفتیم تو تله قربانی ...

 

حالا کنکور را شما تعمیم بدین به هر چیز دیگری...

 

2) من تو وبلاگم اینطوری نقشه راه را چیدم:

 

اول)  سایه های شخصیتی (از اینجا بخونین)


دوم) تله های شخصیتی (از اینجا بخونین)

 

مطالعه این دو مبحث، مقدمه و شروع بیرون اومدن از بازی قربانی هست...
اینکه بری سر بزنی به خودت و شروع کنی زخم هات را پیدا کردن و مقصر ها را رها کردن و ترمیم زخم ...شفا دادن خودمون...

 

3) یه مطلبی چند روز پیش از استادم شنیدم برام جالب بود:

 

👈 میگفتن که درمانگرها به کسانی تونستن کمک کنن، که اون فرد ۵۰ درصد راه را حداقل خودش بیاد !

 

یعنی هیییچ راهی وجود نداره که آدم تو نقطه صفر، بتونه بدون اراده خودش، توسط درمانگر کن فیکون بشه!

یعنی باید اون نصف راه را بیای...باید اون قسمت ترمیم گذشته ات را طی کنی تا شفا داده بشی...

 

🔔 اینکه دیگران رشد کردند و تو نکردی، دلیل نمیشه که وقت خودت را به نق زدن یا آزار بقیه که رشد کردند بگذرونی ...اونا که دارند مسیر را میرن...تویی که درجا میزنی ...

تله قربانی فقط بهت یه سیاه چال تاریک میده که سالها در اون زندگی میکنی و پر از حسرت و حسادت میشی ...تمام توانایی هات هم در همون جا دفن میشه!

 

4) حتی من میگم فرض کنین  که زندگی یه جبر مستبدانه است!

 

من این نقطه دنیا شدم مهشید و با بی پولی بزرگ میشم...دختر عموم در آمریکا متولد میشه و با ثروت و رفاه بزرگ میشه ...دختر عموی من بیشترین شباهت را به من داره از نظر قد و چهره ...ولی زندگی ما هیچ شباهتی به هم نداشته ...

خب این جبر بوده دیگه ...

ولی چه فایده من بشینم بگم جبر بوده؟ اون یه زندگی را مثل هدیه ای با کاغذ کادوی قشنگ دریافت کرده و من با کاغذ روزنامه حوادث ...

اگر میخواستم بشینم و مقایسه کنم، الان در این بخش از زندگی ام نبودم...در تروما و حسرت و بی پولی و درد بودم...

پذیرفتم که من فرق دارم!

و رشد کردم ...

 

👈 ما در تله قربانی، هم شاهد زندگی بقیه ایم و هم حسرت میخوریم و هم خودمون همیشه در سیاه چالیم...

 

ولی اگر بیاییم بیرون، حسرت و حسادت که داغون کننده ترین چیزا هستند را نخواهیم داشت...خودمونم حال مون خیلی خوب میشه...

 

4) یه چیزی که خیلی تو تله قربانی به من کمک کرد این بود که با هوش EQ آشنا شدم:

 

اینطور شروع میشه:
در ساعتی از روز که حال من بد میشد، یعنی حسرت یا ترس یا کسالت یا غم یا هر چیز دیگری که در آن حال، اسمش را بذاریم رخ  میداد

من شروع میکردم  واکاوی و سوال پشت سوال از خودم

 

چی شده مهشید؟
چرا غم داری؟
فکر میکنی چیکار کنی بهتر میشی؟

یه مشکلی که همه افراد با EQ پایین دارند این هستش که نمیدونن چشونه!


یعنی متوجه هستند که حالشون خوب نیست و چیزی سر جاش نیست ولی نمیدونن دقیقا از کجاست و همین جا متوقف میشن...میرن تو اتاق و تنهایی و گریه میکنن و به نتیجه درست و حسابی هم نمیرسن یا میرن تو مجازی و نق میزنن یا میرن ترول میشن یا میرن به دیگران در جامعه آزار میدن و ...

 

✔️ من وقتی حالم بد میشد، جایی نمی رفتم...

✔️ تمام فضاهای مجازی را می بستم...

✔️ چیزی که دوستش دارم را میذارم جلوی دیدم...میتونه هر چیزی باشه...قبلا توپ بسکتبالم را میذاشتم جلوی چشمم و آروم میشدم ...

✔️ فضاهای واقعی را هم میبندم و دعوا نمیکنم...مثلا به دیگران میگم من کمی نیاز دارم مطالعه کنم و میرم تو اتاق ...

✔️ با کسی کل کل نمیکنم ...

✔️ به کسی زنگ نمیزنم...اگر موردی باشه که داره من را میبره به سمت دعوا و بدخلقی با بقیه، سریعا متوقفش میکنم و میگم مهشید فردا حال طرف را بگیر...امروز نه :) در واقع وقفه میندازم!

وقفه انداختن در عصبانیت و غم و درد و دور شدن از جمعیت، بهترین راه برای خودکاوی است

✔️ شمع روشن میکنم و یا سجاده پهن میکنم و میشینم فکر کردن که من چِم شده؟

✔️ از مهشید میپرسم چته؟ 


جواب میاد که کسلم...
کسل یعنی چی؟ یعنی غم داری؟ دقیقا فکر کن یعنی چی؟ اسم اون حالت را دقیق باید پیدا کنی...

❓ مهشید باید بخوابی تا سرحال شی؟
❓ یا خوراکی خاصی بخوری؟
❓ یا باید بری پیاده روی تا سرحال بشی؟
❓ یا دوش بگیری خوبه؟

اینقدر راه حل های مختلف را میارم بالا تا بلاخره پیداش کنم و میرم اون کار را میکنم.

 

👈 به مرور متوجه شدم که کسل خیلی معانی داره
کسل یه جا میشه به معنی دلتنگی ...یه جا میشه رخوت بدنم بعد از چند هفته ورزش نکردن و پُر شدن بدنم از سموم ...یه جا میشه بی صدایی! که باید آهنگ شاد بذارم و ...

وقتی با درون خودت صحبت میکنی، صادق ترین فردی را ملاقات میکنی که تاحالا دیدی

گاهی متوجه میشی که الان وقت گریه است تا خالی بشی و فقط گریه میکنی و بعدش حالت بهتر میشه

 

5) برای رشد EQ کتاب با ارزشی را معرفی می کنم که به تَله ها مخصوصا تله قربانی کمک میکنه.

 

روی تصویر کلیک کنین 

 

  

 

اضافه تر: 

اکهارت تُله (یا اکهارت تولی) در واقع اسم نویسنده است که اسم نویسنده تصادفا همون "تله" است و باعث اشتباه تون نشه...  تجربه آقای تولی را شخصا خیلی دوست داشتم و به من کمک کرد ...برای اینکه ترغیب بیشتری به خوندن کتاب داشته باشین بگم که آقای تولی در سن 29 سالگی پس از سالها افسردگی، یه شب به یه شهود میرسه...شهودی که افرادی مثل آقای تولی ازش حرف میزنن با ارزشه که بشنوید...آدمها راهی را رفتند که ما نرفتیم و به آرامش رسیدند پس خوندنش با ارزشه چون بهشون نتیجه داده...شاید در پایان کتاب، مهشیدی باشین که راهش را پیدا میکنه ولی دقیقا مثل آقای تولی نیست که کارش را رها کرده ...شایدم مثل ایشون دو سالی رها کنین...در هر صورت زندگی تجربه گرها، دقیقا مثل ما نیست و بلعکس...ایشون ادامه تحصیلشم در مقطع دکترا، نیمه کاره رها کرده و دو سالی رفته سراغ درون خودش...یه قسمت از کتاب را براتون میذارم:بخش بزرگی از درد و رنج انسان‌ها غیر ضروری‌ است، اما تا زمانی که ذهن کنترل‌ نشده شما، زندگی تان را در اختیار دارد، توسط خودتان درد ایجاد می کنید. دردی که اکنون به وجود می‌آورید همواره نوعی عدم پذیرش است؛ نوعی مقاومت ناآگاه در برابر آنچه که هست. 

 

6) هر جایی که نقش رابینهود یا طبیب یا درمانگر داریم، توجه کنین بیراهه نریم:

 

حواس مون باشه که در این سه ضلع مثلث کارپمن، یه بخش رابینهود هم داریم...کمک کردن با رابین هود بازی فرق میکنه...با یه مردی میری تو رابطه که اون آقای قبلا چند سالی در یک رابطه ای بوده...این آقا فراموش نکرده و هنوز دچار و درگیر فکری است...بهت چی میده؟ چیزی ارائه نمیده ولی پای درد و دلش میشینی ...حس میکنی اگر محبت کنی میتونی دل آقا را تصاحب کنی ...وقت و زمان زیادی میذاری ...محبت می پاشی و همیشه هستی...این روابط یه مورد خیلی مهم دارند: اون آقا، از فقدان یار قبلی میسوزه و همین فقدان براش رنج و البته جذابیت غم انگیز داره!! ولی شما خیلی زیادی تو رابطه و امکان نادیده گرفتنت یا جذاب نبودنت خیلی زیاد میشه....آدم زخمی باید زخمش را خودش طبابت کنه یا مشاور و درمانگر بره و شما نباید هم طبیب بشی هم معشوقه بخوای بشی...این دو تا وقت زیادی ازت میگیره و نتیجه نمیده...
در چنین رابطه ای، اگر داری به بهبود طرف کمک میکنی، هشداره!آدمی که میره تو رابطه با آدم زخمی، احتمال زیاد خودش هم زخم داره!!! یه الگوی تکرار شونده قبلی داره...مثلا همیشه چون پدرش نق میزده و یا معتاد بوده و یا عصبی بوده و یا خائن بوده و.... سعی کرده به بهبود پدر در ذهن خودش یا در رفتارش کمک کنه ....در بزرگسالی هم همین کار را با پارتنرهاش میکنه ...یعنی کسانی به تورش میخورند که زخمی هستند ...هر وقت یک قربانی و رابینهود در یک رابطه ای به هم برخورد میکنن، احتمال خیلی خیلی زیاد این رابینهود میتونه جلاد یا قربانی بعدی باشه !!!وقت و زندگی رابینهود که هدر شد و رابطه به نتیجه نرسید، سرخورده میشه از تمام محبت هایی که پاشیده رو طرف و در سکانس های دیگر زندگی اش شروع میکنه آزار بقیه و ...  

 

#تله_قربانی  #معرفی_کتاب  #تمرین_نیروی_حال  #اکهارت_تُله  #سایه_شخصیتی  #نیمه_تاریک_وجود  #EQ